ازصحن گوهرشاد داریم میایم بیرون به همسر میگم کاش میشد یه چمدون از این هوا و این جو ذخیره واسه روزهای تکراری و حوصله سربر تو خونه ببرم ...دلم واسه این هوا تنگ میشه زود .میگه عین من
بعداز سونو رفتیم طبقه بالا خونه مامانشون .به مامانش میگه حالا که دختر دار شدم تموم این درهای اتاقا از جا درمیارم چون پسرن همشون. اینم از تاثیر تماشای فیلم هیس دخترها فریاد نمیزنند روی همسر
همسر هوس دیدن فیلم عروسیمونو کرده.به خداحافظی خونه ی بابا که میرسه فیلم، میگه از وقتی فهمیدم دختره خیلی به این لحظش فکرکردم. بعداز دیدن این قسمت اشکم بند نمیاد هم واسه خاطرات هم واسه دخترم
یادم افتاده که به مرد تازه عروسی کرده مامانش میگفت سرسفره بیاد پیش دخترخاله ای که قبلا میخواسته بشینه....دیشب تاحالا دم گریه ام از یادآوریش.مهمونیو نمیتونم برم یاد اینم افتادم:-(