زنگ تفریح واسه یه آدم له،که از سرکاربرگشته
امروز برگشتنه از سرکار کاکائو مداد رنگی خریدم کلی ذوق زده بودم بعد یه سالی میشد نخورده بودم...کاکائوهای دیگه اندازه ی کاکائوهای درصدی حال نمیده...البته این فقط نظر منه ...
خلاصه که یه عدد بانوی خوشحال که درحین اینکه مواظب بود جریان باد شدید چادرشو نبره نذر کرده بود کاکائوهارو تا صدقدم نگذشته ازسوپری همشو بخوره تموم تموم کنه ... که یکی از اون روسری گرونایی که یه جای دیگه چندین ماه پیش دیده بود و چشمش مونده بود دنبالش و امروز از روسری فروشی نزدیک محل کارش دیده بود و سریع خریده بودتوی کیفش موجود بود....
***کاکائو مدادرنگی همون کاکائوهای درصدیه، من چون جعبش مثه مدادرنگیای زمون بچگیامونه بهش میگم کاکائو مداد رنگی...جزو اعتیادام بود که ترکش کرده بودم...
***به بابام که روسریو نشون دادم میگم قشنگه؟ میگه چرا این مثه تابلو نقاشیه؟؟؟!!!!منو داداشم منهدم شدیمااااااا...😃😃
***روسریه عجیب رو دلم مونده بوداااا ...یه مدت درمراحل تذهیب نفس😜و اینا میخواستم هرچی دلم میخواد و هوای نفس دلش میخواد و واسش فراهم نکنم...چون الان به مراحل بالای عرفان رسیدم دیدم بسه دیگه الان میشه اون روسری رو داشت😂😂😂...
***واسم دعا کنید ...هرچی خیره تو زمینه کاری واسم سریع اتفاق بیوفته....یه پیشنهادکاری بهم شده از یه جای دیگه (بخاطر سابقه کاری در بخش درمانی)....میترسم از اینجا رونده از اونجا مونده بشم کلا بیکارشم با قبول اون پیشنهاده...خیلی دوبه شک شدم...