سردرگم
***اول آذر تولد بابایی بود .که این روزا خیلی بیشتر از تمام عمرم هوامو داره و میخواد بهم بفهمونه درسته باوجود شرایط خونه(حکومت نظامیهای خواهرم)خونه واست زندونه ولی ما درکت میکنیم و میفهمیم چقد سختته...
بعد از کار شب بود تنها فکری که به ذهنم رسید خریدن کیک آماده بود
اگه بدونین همین کیک آماده ی بی ارزش چقد به بابام حس خوب داد .
***سه تا تصمیم مهم باید بگیرم تو این چندروزه...مهم که میگم واسه یه ثانیشه انقد فکردارم که خوابم نمیبره شبها...به هرکی میگم شما میگین من اینجوری گیرافتادم باید چیکار کنم؟ میگن باید خودت تصمیم بگیری که میخوای چیکار کنی...زندگیم عجیب گیرافتاده...از لحاظ درسی .از لحاظ شغلی و یه قضیه مرگ و زندگی...یعنی حرصم دراومده که یهو باید سه تا تکلیفو مشخص کنم یاخودمو خلاص کنم یا بندازم تو مخمصه...شیطونه میگه بزنم برم مسافرت و خودمو خلاص کنم و گور پدر دنیایی نثار این زندگی کنمهاااا...ولی این بی مسئولیت ترین کاریه که میتونم انجام بدم...خدایا این آذر تموم شه این طوفان بخوابه...گرچه میدونم طوفان بعدی میاد ولی این طوفان خیلی بده هیشکی حتی کمک فکری نمیده...
موندم چیکارکنم...عجیب مستاصل شدم...میترسم گند بزنم به زندگیم...هرکاری کنم باید پاش وایستم...
بعضی وقتها حس میکنم فکرم به جایی قد نمیده ...چه جوری دراین موردها میتونم فکرکنم...
هوووووووف...
***هوا یخبندانیه اصفهاااااان...نه بارونی نه یه ریزه برف رو زمین...هیچییییییی...از بس خوبیم😐
خلاصه هوا الکی سرده الکیاااااااا...
***خاطرات-یک-نرس-دیوانه:یکی اومده بود اتفاقی بخش ما کپ حمید عسگری...متاسفانه فامیلش فرق میکرد😁...دوستان فرمودن حالا خانم فلانی اگه حمید عسکری بود که بیچاره رو آخرین نفر بهش نوبت میدادی و راهش میدادی تو بخش😂😂😂...میگم خب آخرین نفر اومد...میگن وعه منظورمون اینه اگه اولین نفر میومد ...میگم چطور ماباید منتظر آلبوماشون یه لنگه پا بمونیم اوناهم معطل ما یه لنگه پا بمونن...این به اون در میشه... یعنی جماعتی از نرس ها رو کاملا متقاعد کردم😂😂😂😂(اتفاقا طرف خواننده هم بود و ساکن تهران...هیکلش یه برابر و نیم حمید عسکری بود ولی فیسی کپ خودش)
عاقااااااا میشه دعا کنین غلیظ...راه درسته خودشو بهم نشون بده سردرگمم...