همگی در سالن انتظاریم
میاد سرکارم...میشینه توی سالن انتظار...میام رد بشم از بخش بالا اومدمو دارم میرم تو بخش خودمون یهو چشمم میوفته بهش یه قدم رد میشم برمیگردم عقب ببینم درست دیدم؟میبینمش قلبم میریزه...
سلام میکنه بااحترام عین همیشه...میگه به کارتون برسین مزاحم نمیشم...
میرم تو بخش دلم پشت در بخش جا می مونه...
خدایا ببین و کمکم کن...😔
***دختربچه اومده داخل بخش یه سری کاراشو کردیم میفرستیمش بیرون تا بعد دوباره صداش بزنیم...میاد بره بیرون داره از کنار هم رد میشیم دستمو میگیرم میگم بزن قدش که انقد شجاعی...محکم میزنه قدش...همه متخصص و نرسها میخکوب می مونن...میگن خوب بلدی با بچه ها ارتباط برقرار کنی...چشمک میزنم میگم هنوز دوستیم؟؟؟؟بخش میره رو هوا از خنده...
بی حسی و آمپول آرامبخش که میزنیم بچه هادردشون میاد بعضیاشون مقاومت نشون میدن و مجبوریم با زور انجام بدیم...بعد که کاراین مرحله تموم میشه و بچه رو آزاد میذاریم دوثانیه بعد میرم بهشون میگم هنوز دوستیم؟؟؟همشون میگن آره یا سرشونو به نشونه ی مثبت تکون میدن ...ولی تموم نرس ها درجوابم میگن توقع داری دوست باشیم؟؟؟من با تو دوست نیستماااا...
یعنی این جمله ی من سوژشون شده.میگن اشک بچه رو درمیاری بعد میگی دوستیم؟😂
#خاطرات_یک_نرس_دیوانه