جاده ی زندگی

و خدایی که دراین نزدیکیست

و خدایی که دراین نزدیکیست

پیام های کوتاه
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۷
    خشم
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۲
    قرار
  • ۱۹ آبان ۹۷ , ۱۷:۴۶
    زردی
  • ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۷:۴۱
    مادر
طبقه بندی موضوعی

النکاح سنتی😍😍😍

شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۱۶ ق.ظ

پلان اول

زندایی کوچیکه زنگ میزنه با جیغ پشت تلفن میگه راست میگن؟؟؟؟

واقعااااااا؟؟؟؟؟

میگم سرکارم...میگه به من چه باید همشو توضیح بدی...


پلان دو

نگام میکنه میگه بعید میدونم به کسی بیشتر از شما این اسم بیاد...لپام گل میندازه


پلان سه

مامانی:اینجا خفس دوستش ندارم

من:مامانی میخوای بریک بزنی ؟؟؟کجاش خفس آخه!!!!


پلان چهار

من:من اینو دوست ندارم

همگی:وای این که قشنگه چرا؟؟؟

من:تپلیام معلوم میشه

همگی درحال چشم غره رفتن

😂


پلان پنج

+خود شمایین😍؟؟؟

من:بااجازتون

+وای عزیززززززززم😍😍😍😍😍


پلان شش

من:این کارت کجاست کل خونه رو گشتم آخه؟!؟!

دودقیقه بعد:(با جیغ)مامااااااااااان ببین چی پیدا کردم کارت بستنی فروشه رو پیدا کردم

مامانی:انیشتینم انقد ذوق نکرده ماماناااا اگه میتونی اون یکی کارتو پیدا کن

 

پلان هفت

+آسیه اسم زن بهشتی اسم مقدسیه .نه خیلییم اسمتون قشنگه

من:درضمن همسر فرعونم هست

😂😂😂میترکن ازخنده...

+که من فرعونم آره؟؟؟


پلان هشت

+اون سی دی رو از داشبورد بدین

من به محض دیدن بسته ی سی دی اورجینال خواجه امیری فقط جلوی خودمو میگیرم دوتالپاشو نکشم و نگم آخه تو چقده ماهیییییی ...


پلان نه

خواهرم:ازش نمیترسی؟؟؟عجب جذبه ای داره!من حتی ازش توی عکسشم میترسم

من:تااااااازه ؛یه آروم بگیر بچه، خاصی همیشه نسبت به رفتارای من تو چشماشه😉

ده ثانیه بعد

خواهرم تازه میگیره چی گفتم میزنه زیر خنده

(درگوشی:هیشکی باورش نمیشه این پسر اخموی مبادی آداب چقده عاشقه آخه!!جز مامانشون البتههههه)


پلان ده

دارن تعریف میکنن اشتباه پولاشونو حساب به حساب کردنو نزدیک بوده دوتا چک جمعا 15تومنی برگشت بخوره نیم ساعت پیش و باتعجب میگن اصلا پیش نیومده بود  تو این همه سال چک کشیدن و حساب پر کردن که اشتباهی یه حساب دیگمو پر کنم و یه همچین اشتباهی

با مکث میگن :درست میگن آدم عاشق حواس نداره هااا

باخجالت میگم:این مدت خیلی سرتون شلوغ بوده و بدو بدو داشتین.

نگام میکنه یه جوری که یعنی خیلی بد پیچوندی که لپات گل نندازه😂😂😂


پلان یازده

 قدبلند منی خوووووو ...طولانیه منی که خودت تو جمعیت پیدا میشی یهوووووووو...رضازاده ی منم هستن البته


پلان دوازده

غیرتتو قربوووووون...

خانمم بیا اینجااااا...

خانمم برو اونجا اینجا خیلی شلوغه میام پیشت بعد...

شیشه هارو دودی کردم عروس پیدا نباشه



پلان سیزده

+حالا آرایشگاه خوب هم نرفتین اشکال نداره

من:واااااای نگین توروخدااااا خیلی واسم مهمه آرایشگاهم .خدا کنه خوب دربیاد

+من همینجوریشم بدون آرایش میترسم چشم بخورین دیگه وای ...سکوت زل میزنن به روبرو

برمیگردم نگاشون میکنم

نگام نمیکنن

+ حقیقتو گفتم ببخشید اگه یه دفعه ای بود


پلان چهارده

+واستون مهمه آتلیه کجا باشه؟

من:نچ هرجا باشه مهم نیست یه عکسه دیگه...

+خوشم میاد درجریانین کیفیت عکس به آتلیه نیست به آدماشه

من دلم میخواد موقع این مزه های ریز با نمک و با سیاست اصفهانیش لپشوووو سفت بکشم

(برادرشون گرونترین آتلیه پیشنهاددادن و خودشون فقط میتونستن به برادرشون اعتماد کنن نه دوست من که با یک چهارم اون پول آتلیه رفته بود)


پلان پانزده

+بیام دنبالتون بعد ساعت کاری؟؟؟

و من غش و ضعف اون حس مالکیتشونم که حس و حالشونو خوب کرده


پلان شانزده

+شنیدین خونه ی عروس عروسیه خونه ی داماد هیچ خبری نیست؟؟حالا نقل مابرعکسه خونه ی ما عروسیه ...


پلان هفده

اتاق مامان اینارو زیر رو کردم که لباس احراممو پیداکنم

نیست که نیست


داره گریم میگیره...با غر زدن میگم من لباس احراممو میخوام من نمیدونم...

داداشم لبتابشو میذاره زمین و پا میشه میاد تو اتاق مامان اینا کمدهای بالارو که دست من بهشون نمیرسه که تا تهشو ببینم و میگرده و سریع احراممو پیدا میکنه...

انقد جیغ جیغ میکنمو ذوق میکنم که خواهرمو داداشم میگن حالا پس نیوفتی از ذوق...😉😉😉

آخه نمیدونین هیچی ذوقش بالاتر این نیست که موقع صیغه خونی آدم لباس احرامش تنش باشه...


پلان هجده

زنگ میزنن خونه با مامانم حرف میزنن ...مامانم میگن حالا یه دور با آسیه خانومم هماهنگ کنین...

گوشیو میگیرم جفتمون از سلام کردنمون پیداست از دوشب پیش که رفته بودیم ددر چقد دلتنگ هم شدیم...یه سری هماهنگیارو میکنه و نظرمو میپرسه و منم تاکیداتمو روی رنگ بعضی چیزها انجام میدم و پشت تلفن مشخصه خندشون گرفته از اینهمه توجه من به جزئیات...

آخر حرفها کلی سفارش میکنه مواظب خودتون باشین این چندروزه رو که مریض نشین بیشتر حواستون به خودتون باشه...دارم با لپای گل انداخته چشم چشم میگم...که یهو میگن باشه قربونت بشم کاری نداری...رنگ من مشهود میپره و چونم میچسبه به سینم...مامانم میاد رد بشه میفهمه خجالت کشیدم خندش میگیره و رد میشه با تته پته خدافظی میکنم...اولین قربونت بشم چقد میچسبه هاااا....



پلان نوزده

وای ساعت سه شد بدویین دیگه مردم اونجا معطل ما هستن

یک ساعت بعد

آقای محضر دار:عروس خانوم چیکاره هستین؟

من:پرستار

آقای محضردار:اگه بیمار دیرتر از ساعتش بیاد چیکار میکنین؟؟؟

من(جدی و صادقانه):راهش نمیدیم


همه منفجر میشن از خنده حتی خود آقای محضردار...




پلان بیستم


برای بار سوم آیا وکیلم؟؟؟


یه بغض عجیبی تو گلومه...به بابام نگاه میکنم نمیدونم شاید اون لحظه دلم میخواست بابام بگه بابا پاشو بریم خونه دختر خونم باقی بمون...بابام نگام میکنه سرشو تکون میده که بگو بله رو...به داداشم نگاه میکنم چشماشو میذاره روهم...بغضم شدیدتر میشه...نگاه میکنم به دایی بزرگم و شوهرخالم و بغض تا پشت چشمام میاد چونم میلرزه...سرمو میندازم پایین ...نفس عمیق میکشم گریه نکنم اول بله رو بگم بعد اگه اشکمم اومد اومد...همه خیره تو دهن منن...سعی میکنم صدام نلرزه .با اجازه ی بزرگترها بله رو میگم...متاسفانه صدام میلرزه و همه دربهت صدای لرزان من هستن که محضردار شروع میکنه بلند صلوات بفرسته و بقیه همراهیش میکنند

❤8/11/139

ببخشید اگه زودتر از این حرفها ننوشتم...میخواستم صددرصد اوکی بشه همه چی بعد بگم...سورپرایز شدین یا نه؟؟؟


۹۵/۱۱/۰۹