نحسی سیزده
روز سیزده بدر شب توی سینما سر سه تا آدم عقده ای دعوام شد با همسر...
اولین دعوا جلوی چشمای بهت زده ی خواهرم که بخاطر صدای بالای فیلم نمیفهمید ما چی میگیم ولی قیافه گرفتنامون واسه هم مشخص بود دعوا شدید تر از اون چیزیه که فکرشو بکنه...
همسرم تمام نقطه ضعفش خانوادمو خانوادشن...از روز اول بهم گفت سرهمم بریدیم خانواده هامون نفهمن...ما یادمون میره اونا نه...و اولین دعوامون اونم با این غلظت جلو چشمای خواهرم...
بعد از اینکه خواهرمو رسوندیم یه دعوای مفصل کردیم من دلم از چندجا پر بود و هرچی جیغ و داد تو زندگیم نکرده بودمو یه باره خالی کردم...هیچکس باورش نمیشه بلد باشم بااین شدت و حدت جیغ و داد کنم...اصن اون لحظه خودمم خودمو نمیشناختم...چه برسه همسر منو بشناسه...همسر واکنش عاقلانه ای درلحظه داشت ولی توی بهت عجیبی بود...من ادم جیغ و دادی نیستم همیشه گریه اولین و اخرین سلاحمه...وقتی اومدمو به خواهرم گفتم سرش جیغ و داد کردم خواهرم میگفت یعنی چی؟؟؟بگو مثلا چه جوری این کارو کردی؟؟؟چون باورش نمیشد...
داستان داره ولی من به هیچ چیزی تو این عالم حساس نیستم الا اینکه درلحظه ای که من معمولییم یکی منو نادیده بگیره اونم واسه ادب کردنم...اگه منم تو قیافه باشم بحثش جداست ولی اگه من فراموش کرده باشمو طرف تو قیافه باشه دلم میخواد ریز ریزش کنم😉...هرکسیو نه هاااا اگه طرف دوست باشه فامیل باشه دیگه اون آدم میره تو لیست سیاه و دیگه هیچوقت برام آدم قبل نمیشه ولی اگه نزدیک باشه باید حالشو بگیرم ...خودم میدونم اشتباه کردم و بزرگترین لطمه رو به رابطه ی دونفرمون زدم ولی درلحظه کاری بود که انجام دادم...
هضم قضیه واسه همسر سخت بود آخه ما بگو مگوی ساده هم نداشتیم چون آدمییم که سریع کوتاه میام و تسلیم میشم یا از خیر اون چیز میگذرم که شری به پا نشه....و حالا با اولین دعوا آتشفشان دوسه روزم فوران کرده بود و همه چیز رو سرهمسر خالی کرده بودم...(اینکه میگن وقتی دلتونو میسوزونن ساکت نشینین واسه اینه که شما از خاطرتون نمیره یه جای دیگه به بدترین شکل سریه نفر دیگه خالی میکنین)
بگذریم تجربه ی اولین دعوا افتضاح بود و آخرش هم بخاطر جیغ و داد زیاد من مقصر شناخته شدم...
همسر از خواستگاری بهم گفته بود سخت فراموش میکنه اتفاقات رو مخصوصا اتفاقات بد ...برعکس من...که همیشه همسر بهم میگه آسی واقعا بهت غبطه میخورم انقد سریع اون اتفاق بد که واست افتادو فراموش کردی تا منم کامل توضیح ندادم یادت نیومد...
خود همسر همیشه میگه بزرگترین ایرادم اینه تموم اتفاقات با جزئیات کامل سیو تو ذهنم از بچگی تا حالا...و فکرکنین من چه عذابی دارم میکشم هرلحظه که میدونم یادشه و نمیخواد به روم بیاره...
امروز خواب وحشتناکی دیدم که پدرشوهر خدابیامرزمم توی خوابم بود(به علت علاقشون به پسرشون خواستن بهم تذکر بدن)...
از صبح یاد خوابه میوفتم گریه میکنم و حسابی انرژیم تحلیل رفته یه قیافه ی اویزوووووون...
همسر زنگ زد و گفتم قضیه مشهد چی شد؟؟؟گفتن اخه وسط پاگشا و مهمونی پشت عقد و این حرفها که نمیشه رفت مشهد و از من اصرار که آخه بعدشم که کلی کار سرمون میریزه میره تا آخر اردیبهشت...
همسر یک ساعت پیش زنگ زد و گفت شناسنامه و کارت ملیتو بیار که ببرم ثبت نام کنم ده دقیقه دیگه دم در هستم...بدو بدو پوشیدمو رفتم دم در...شناسنامه رو دادم بعد از سیزده بدر دیگه همو ندیده بودیم...روم نمیشد تو چشماش نگاه کنم .نمیدونم فکرکنمم خودش فهمید ...بهم میگه حالا یه خواب دیدیاااا این چه قیافه ایه آخه...بخند و دوطرف لبمو میگیره میکشه که لبم شکل خنده بشه...
میگه فکرکنم بوست عقب افتاده هااااا ...میاد بهم نزدیک بشه که درهمین لحطه همساده ی طبقه ی چهارم میاد بره بیرون و من یه جایی بین خجالت و اینا می مونم (حالا خوبه خانم بود)چه معنی میده وسط این کارا کسی از خونش بیاد بیرون؟؟؟دودقیقه دیرتر میومد ایییییششششش...هیچی دیگه آبرو نداریم😂...نه خداییش به صحنه ای نخورد به صحنه ی بوس خورده بود که سه روز عزای عمومی اعلام میکردم😁 ولی خب همینم دوست نداشتم ببینه...خودش فهمید بدموقع رسید مثه میگ میگ دررفت...ماهم که همه فازیمون پریده بود همسر گفت میترسم بهت نزدیک شم ببوسمت یهو پلیس چریکی ناجا مثه مور و ملخ از دیوار بریزن تو ...یعنی من دراون لحظه غش کرده بودم از خنده😂😂😂😂
***وقتی جایی میریم و مهمونی دعوتیم بعدش یه بلایی سرمون میاد خیلی به این چیزها اعتقاد ندارم ولی وقتی دوستم گفت اسی دقت کردی شما دوتاهم عین منو شوهرم بعد مهمونی یه اتفاق بد واستون میوفته تازه فهمیدم شاید بیراهم نگه...سیزده بدر با فامیل پدری باغ عمه بودیم...حسابی هم خوش گذشت ولی همه هی به ما دوتا میگفتن وای ماشالا چقد به هم شبیهین چقد همو دوست دارین...دیگه این شد که اولین دعوامون اتفاق افتاد...مقصر اول و اخرش که منم...ولی صدقه هم دادیم
***آقا بطلب هوای مشهد کردم