دلتنگ روزهای گذشته
چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۴ ق.ظ
روی صندلی های بستنی فروشه وسط پیاده رو نشستیم...
قاشق قاشق از بستنی اسکوپیهای ترش میخوریمو باهیجان درمورد کابینتای خونه ی آینده ایده و نظر میدیم...انقد ذوق داریم که نمیفهمیم میز عقبی بچه هاشونو با بستنی ول کردن به امون خدا و با ذوق و حسرت اونموقع هاشون دارن مارو تماشا میکنن...
همسر پا میشه میره من پا میشم...خانمه یواشکی رو به من میگه خوشبخت بشین همسرش سرشو میندازه پایین و وقتی دور میشیم صدای اعتراضشونو میشنوم که بچه ها لباساشونو با بستنی یکی کرده بودن...
شاید دقیقا همینجایی که هستین ده سال دیگه حسرتشو بخورین...ازش لذت ببرین...لذت...
مطمئنم ده سال دیگه دوتایی تنهایی میان بستنی فروشی و بچه هاشون بخاطر دوران بلوغ و سر کشی همراهشون نیومدن و حسرت یه خانواده با بچه هایی که لباساشونو با بستنی یکی کردن میخورن ...
۹۶/۰۴/۲۸