جاده ی زندگی

و خدایی که دراین نزدیکیست

و خدایی که دراین نزدیکیست

پیام های کوتاه
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۷
    خشم
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۲
    قرار
  • ۱۹ آبان ۹۷ , ۱۷:۴۶
    زردی
  • ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۷:۴۱
    مادر
طبقه بندی موضوعی

پیچیدگی های مردانه

جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۳۴ ب.ظ

به دست روی تخت دراز کشیده ...میرم خودمو به زور توی بغلش جا میدم ...

میگم دوستم داشته باش...میبوستم...میگم چرا دوستم نداری ؟؟؟

نفس عمیق میکشه ...صورتش روی صورتمه.موهامو شروع میکنه نوازش کنه...

میگه پنت هاوس بهترین ساختمان این شهر مال من نیست ولی من خیلی دوستت دارم

آخرین مدل شاسی بلند مال من نیست ولی من خیلی دوستت دارم

کارمند دولتی که میخواستی همسرت اون سمت باشه نیستم ولی خیلی دوستت دارم..

سی و دوسالمه و دهه ی بیست نیستم ولی خیلی دوستت دارم...


صورتم از اشکاش خیسه خیس میشه ...

سرشو میبرم عقب نگاش میکنم لبخند میذاره گوشه لبش نگاش غمناکه و پر اشک .دوباره محکم تر از قبل بغلش میکنم


میگم مردی و مردونگیت مهربونیت به همه چی می ارزه...میگم هرجا میبینمت از دور میخواد توی رستوران باشه توی خیابون باشه وسط مهمونی بین مردها و بحث مردونه باشه یا سرکار وقتی متوجه حضور من نشدی هنوز ؛دوباره از نو عاشقت میشم عاشق مردونگیت درستیت محکم بودنت...مطمئنم اگه همسر من نمیشدی با دیدنت از ته دل آرزو میکردم که یکی مثل شماهمسر من بشه...

***بعد از بگو مگوی خیلی ریز و کوچولومون...


***از من به شما نصیحت...مرد غرور داره نذارین لو بره آرزوهای خیلی خیلی بزرگتون...


***نذارین هیچوقت حتی توی خنده ها و بحث های خانوادگیتون لو بره که شما چی میخواستین و دنبال چه معیارهایی واسه ازدواج بودین ...چون دغدغه میشه واسه مردتون ...

توی جمع وسط همون حرفها برمیگرده میگه چرا نگفته بودی؟اونوقت از من پراید هاچ بک  میخواستی واسه خودت بجای شاسی بلند؟ و تو ناچار لبخند میزنی میگی واسه جمع و جوریش میگفتم ماشینتون آخه پهن بود گفتم یه کوچولو واسه خودم باشه که راحت باشم باهاش... میگه بازم میگم پراید لگنه حتی از کارخونه دراومدش...و کلافه تر برمیگرده به حرفهای جمع... 


هیچوقت به روتون نمیاره ولی غمیگن میشه انقدر نداره که واست اونجوری مایه بذاره که تو فکرته...و لابلای حرفهاشون بروز میدن که حواسم به آرزوهات هست ولی ندارم...



***ما خداروشکر وضع مالیمون خوبه و من به شدت راضییم ولی اگه بالاتر از این نیستیم بخاطر فوت پدرشوهرمه که شوهرم بخاطر اسم و آبروی پدرشون سه سال تموم میدویدن تا پدرشون اسمشون همونجور خوب و خوش حساب تو بازار بمونه و چک هاشون بعد مرگشون سروقت عین همیشه پاس بشه...سه سال تموم دویدن های طولانی که فقط خودشون و مادرشون میدونن ...سه سال دویدنی که تازه صفر صفر میشن یعنی تازه باید میگفتن بسم الله و شروع میکردن کار واسه یه پس انداز...صفر صفر یه پسر 28-29ساله زوره...حتی برادرهاشون و خواهرشون خبر ندارن...حتی خواهری که چکهای جهیزیش می مونه واسه برادرش هم خبر نداره که با چه زحمتی این برادر چک هارو پاس کرد و به روش نیورد...چون پدرش رو پنج ماه بعد عروسیش از دست داده بود...


***این سختیای بعد پدر شاید اگر کامل توضیح بدم شماهم عین من اشک میریزین ولی همسر من رو مرد بار آورده که مسلک و قانون ها و پختگی رفتاریش مثل یه مرد پنجاه ساله هستش درعین اینکه بهم پرو بال میده که شیطونی کنم پابه پام شیطونی میکنه و کارهایی که اگه خانوادشون بدونن همسر جدی من انجام داده از تعجب دهنشون باز می مونه...

۹۶/۱۰/۲۲