از وقتی اینجا میرم سرکار زندگیم سختتر شده...چون چندماه بعد از اینکه اینجا میرفتم ازدواج کردم و کلا کل سیستم باهام چپ افتادن (اصلا هم دلیلشو نمیفهمم!!!!!!)
بدترین شیفتهارو به من میدن تا دیروقت سرکار موندن که گاهی همسرو ناراحت میکرد منو عصبی و پدر مادرمو شاکی...
هرچی تا مدیریت اون بالا رفتمو گفتم سرپرستار داره ناحقی میکنه شیفتهارو واسه سوگلیا صبح تا ظهر عین اداره جات میزنه ماهارو هرچی شیفت درب و داغونه میزنه...من انقد همسرم اذیته که نصف شبها میاد توی سالن مراجعین میشینه که حواسش به من باشه...نمیتونه قبول کنه که من بیشتر وقتها اینجوری بهم میخوره...اونم اخر وقتهای پنجشنبه و جمعه...
ولی تمام مدت مدیریت سکوت کرده بود و گوش میداد(هیشکی جراتشو نداره اعتراض حتی به سرپرستار بکنه چه برسه بره پیش مدیریت وقتی ببینه حرفاشو نشنیده میگیرن...من آدمییم که تحت هرشرایط حرف حقو میزنم حتی اگه واسم بد بشه...یکم تو این مورد کله شقم ...)بعد که حرفهام تموم شد گفت میگم بررسی کنن...اگه حق با من نبود بسیار کوبنده منو سرجام مینشوند (از این مدل شخصیتاس)...
از اون به بعد سرپرستار با من بیشتر لج کرد ...بااینکه خودش بهم گفت اگه اعتراضی دارین به مدیریت بگین فکرکرده بود نمیرم بگم...منم رفتم گفتم دلم میخواست یه بار غول مدیریتو واسه بقیه هم شده بشکنم...همه مرخصیهاشونو از سرپرستار و باامضای اون میگیرن ولی من میرم مدیریت و میگم سرپرستارتون مرخصیمو امضا نمیکنه و الان من شدیدا به مرخصی نیاز دارم دلیلشم میگم...و با امضای مدیریت میرم مرخصی...تااین حد نترس😂...
تا الان خیلی شده که بچه ها وقتی منو دیدن جرات کردن بعد شش هفت سال کار برن پیش مدیریت و حرفشونو بزنن و اعتراض کنن به کارهای سرپرستار...(عامل اصلی شورش منم😂)
خلاصه کاری با من کردن و به قدری اذیتم کردن و شرایط کاری تو بخش های درمانی رو آغشته با فساد دیدم(البته ببخشید انقد راحت عنوانش کردم)که تحمل کار رو دیگه ندارم دلم میخواد پاک برم سرخونه زندگیم بشینم جهنم که حقوق ندارم خدا به کسب و کار همسرم رونق میده حتی شاید چرب تر از مواقعی که من سرکار میرفتم...
دلم میخواد برم دنبال ورزش و هنری که خودم دوست دارمو تو خونه همونجور که غذام روی گازه به کارام برسم...نه اعصابم از دوشیفت سرکار بودن به هم ریخته باشه که با همسر تند حرف بزنم نه هیچ یک از این اتفاقاتی که تاحالا افتاده در پس زمینه ی سرکاررفتن...
ببخشید ولی قانون بیشتر بخشهای درمانیه یا پا میدی؛ یا از پا درت میارن...من ترجیح میدم قید کارو بزنم ...
کاری که خستگیش هزاربرابره حقوقشه که وقتی همسرم حقوقمو فهمید کلی خندید گفت منو بگو میگفتم دومیلیونو میگیری...واسه چی میری خداییش؟؟؟
بااینکه میدونه حقوق اصلا واسم مهم نیست هرچی حقوق تاحالا گرفتم تو حسابم دست نزدس ولی میگه باید کاری که میکنی باحقوقی که میگیری هم خوانی داشته باشه...
همسر از اول کارکردن زن بیرون خونه واسش عذاب اور بوده ولی هیچوقت اعتراض نکرد و همیشه هروقت گله میکردم میگفت تا هروقت که دوست داری برو هروقت نخواستی لباساتو از کمدت بردار و کلیدشو پرت کن پیششون و بیا خونه...من نه میگم برو نه میگم نرو میخوام خودت دوست داشته باشی کاری که میکنی چه رفتنت چه نرفتنت ....
...مسئول بخشمون از شنبه رفته مرخصی من قرار بود دیگه نرم سرکار ...ولی وقتی مسئول بخش بهم گفت اون هفته من میرم مرخصی و بخشو تو نگهدار فقط به تو اعتماد دارم و راحت میدونم با مرخصیم موافقت میشه چون از پسش برمیای....(آخه مسئول بخش تاحالا تو این شش سال سابقه تو این بخش جرات نکرده یه روز مرخصی بگیره نمیدونسته بخشو به کی بسپاره)
منم بخاطر تموم محبتاش تموم لحظه هایی که پشتم بود و حواسش به من بود که اذیتم نکنن تاجایی که میتونست گفتم هستم ولی وقتی از مرخصی اومدین دیگه منو نمیبینین من دیگه سرکار نمیام این هفته رو شده دوشیفتم میام بهوجاتون به پاس محبتاتون ولی دیگه کار خیلی برای سنگین تموم میشه و قراره من با کار کردن این نبود...خیلی ناراحت شد و کلی رفت اینور و اونور گله کرد که چیکارش کردین این بره من تو بخش نمی مونم و این حرفها ولی اونم دستش به جایی بند نبود حتی گاهی بخاطر طرفداری از من اذیتش میکردن...
از شنبه مرخصیه تا اخر هفته و من تصمیمم تغییر نمیکنه بخشو نگه میدارم تا برگرده و از روزی که برگشت دیگه نمیرم...حتی اگه بهترین شیفت رو بدن به من...و هیچوقت دیگه این مدل کارهارو نمیرم بااینکه رشته ی من به پرستاری به تکنسین ازمایشگاه میخوره ولی میخوام برم تو کاری که اوستا و کارگر خودم باشم...البته اولش کلاس اموزشی پیشرفتشو باید برم...
از روزی که قرار شده دیگه نرم سرکار شوهرم خوشحالتر از قبل بااینکه میخواد وانمود کنه انتخاب خودم بوده خودم حالم بهتره و هرچی میان تو بخش ما و اذیتم میکنن بالبخند چوابشونو میدم چون نمیدونن چندروز دیگه بیشتر نیستم... رفتم به مدیریت گفتم من وقتی مسئول بخش از مرخصی برگرده اینجا هستم بعدم میرم ...دلیل ازم خواست دلیلامو میدونست ولی دوباره تکرار کردم...سرشو تکون داد گفت من با سرپرستار صحبت میکنم حالا تجدید نظر کن ...من از اتاقش اومدم بیرون درحالیکه هیچی نمیتونست منو از تصمیمم منصرف کنه حتی انقضای قراردادمون که مال چندماه دیگه هستش...حتی به این بهونه هم نمیتونن منو نگهدارن...
بیچاره مدیریت کلی ازم تشکر کرد که رفتنمو به بعد مرخصی موکول کردم که مسئول بخش بره مرخصی...گفت وجدان کاری رو باید از دختری کوچیکتر از دخترم بفهمم روحت بزرگه...بعدم شروع کرد بگه حرف میزنم با سرپرستار و درحالیکه گوشیو برداشته بود که جواب تلفن داخلیشو بده و من با خدافظ کوتاه اومدم بیرون و پیش خودم گفتم هرکاری هم بکنه اون نمیتونه به من شیفت خوبارو بده...منم تصمیمم جدیه...میرم...