جاده ی زندگی

و خدایی که دراین نزدیکیست

و خدایی که دراین نزدیکیست

پیام های کوتاه
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۷
    خشم
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۲
    قرار
  • ۱۹ آبان ۹۷ , ۱۷:۴۶
    زردی
  • ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۷:۴۱
    مادر
طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

یه جای خیلی مهم و حیاتییم .باید سرو سنگین باشم و کمتر شیطونی کنم...گوشیم زنگ میخوره .اسم دایی کوچیکه میوفته روی گوشی...بااسترس جواب میدم که یعنی چی شده...صدای شاد آشیخو میشنوم که میگه سلام عمه...با صدای بلندی شبیه جیغ میگم سلام عمه دوووووونییییییی(همون عمه جونی به زبون آشیخ)...کلا جو تغییر پیدا میکنه و همه تقریبا دارن بهم میخندن که با صدای کودکانه و سراسر ذوق با یه بچه پشت تلفن حررف میزنم...

اگه جاهای مهمتر از اینجا هم بودم آخرش با بچه همینجور حرف میزدم...


انرژی منه آخه😍😍😍😍

۲۲ دی ۹۵ ، ۱۱:۵۲

میاد سرکارم...میشینه توی سالن انتظار...میام رد بشم از بخش بالا اومدمو دارم میرم تو بخش خودمون یهو چشمم میوفته بهش یه قدم رد میشم برمیگردم عقب ببینم درست دیدم؟میبینمش قلبم میریزه...

سلام میکنه بااحترام عین همیشه...میگه به کارتون برسین مزاحم نمیشم...


میرم تو بخش دلم پشت در بخش جا می مونه...


خدایا ببین و کمکم کن...😔


***دختربچه اومده داخل بخش یه سری کاراشو کردیم میفرستیمش بیرون تا بعد دوباره صداش بزنیم...میاد بره بیرون داره از کنار هم رد میشیم دستمو میگیرم میگم بزن قدش که انقد شجاعی...محکم میزنه قدش...همه متخصص و نرسها میخکوب می مونن...میگن خوب بلدی با بچه ها ارتباط برقرار کنی...چشمک میزنم میگم  هنوز دوستیم؟؟؟؟بخش میره رو هوا از خنده...

بی حسی و آمپول آرامبخش که میزنیم بچه هادردشون میاد بعضیاشون مقاومت نشون میدن و مجبوریم با زور انجام بدیم...بعد که کاراین مرحله تموم میشه و بچه رو آزاد میذاریم دوثانیه بعد میرم بهشون میگم هنوز دوستیم؟؟؟همشون میگن آره یا سرشونو به نشونه ی مثبت تکون میدن ...ولی تموم نرس ها درجوابم میگن توقع داری دوست باشیم؟؟؟من با تو دوست نیستماااا...

یعنی این جمله ی من سوژشون شده.میگن اشک بچه رو درمیاری بعد میگی دوستیم؟😂


#خاطرات_یک_نرس_دیوانه

۲۰ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۲

عصر پنجشنبه چه دلگیره...بوی عصرجمعه میده...


دعا بفرمایین😙

۱۶ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۰

یه پسربچه داره از بخش میره بیرون...نرس بزرگ بچه رو بجای اینکه هدایت کنه به بیرون بخش میاره سمت من میگه خانم فلانی ببینش...به بچه میگه به این خاله نگاه کن...بهم اشاره میکنه چشماشو ببین...میخنده میگه از اوناست که میگن چشماش سگ داره هاااا...

واقعا چشماش سگ داره...یه چیزی داره شاید همون سگ نامبرده هستش که آدمو میگیره ول نمیکنه...

به نرس بزرگ میگم آره خداییش .من اصلا بعضیارو که میگن چشماش سگ داره قبول ندارم هی نگاش میکنم میگم دقیقا سگه کجاش نشسته چرا من نمیبینم ولی این به معنای واقعی سگ داشت چشماش...

خلاصه بحث چشم سگی😉شد ...تعریف میکنم که یه جک هست میگه انقد نگین چشماش سگ داره خب چشمای منم سگ داشت خیلی هار بود بستمش...

همگی میخندیم...یکی از حسابدارای پذیرش بخشمون میاد تو بخش...میگه داستان چیه میخندین...

میگم نگاه به لبخندمون نکنین درحسرت سگ مانده ایم ...خلاصه داستانو واسش میگیم...

برمیگرده بهم میگه خانم فلانی حتما که نباید سگ داشته باشی که بعضیا با نازچشماشون آدم میکشن...همه میخندن...نگاش میکنم ...میگه نفهمیدی؟میگم چیو؟میگه چشمات سگ نداره عوضش ناز داره...این که باحالتره...

بغض الکی میکنم میگم میخواین بهم دلداری بدین.میدونم...و کاملا الکی بینیمو بالا میکشم یعنی حسابی گریه کردم...بخش از صدای خنده هاشون منفجر میشه...سرپرستار میاد تذکر بده که صداتون تا اون بخش میاد خودش انقد میخنده به بحثمون ما بهش تذکر میدیم...


***این یکی حسابدارمون شاید به جرات میتونم بگم زیباترین فرد کل سیستمه...کل هاااا...یکم ریزه میزه هست ولی شاید جذابیتشم بخاطر ریزه میزه بودنشه...بعد دیشب رفتم پیشش تو سیستمش یه پرونده رو نشونم بده...بهم میگه خانم فلانی چندسالته میگم 25سال میگه وای چقد کوچولویی بیشتر بهت میخوره(هرکاری کردم سنشو نگفت گفت من خیلی پیرم نسبت به شماها..اصلا بهش نمیخوره) همینجور که از مانیتورش دارم یادداشت برمیدارم میگم آره همه میگن 28-29سالته بخاطر اینکه چهارشونم و قدم بلنده بیشتر میزنم...جملم تموم نشده میگه ولی خیلی ناز و دوست داشتنی هستی.من خیلی دوستت دارم و.....برمیگردم نگاش میکنم با تعجب...میگه نگو کسی بهت نگفته...میگم گفتن ولی تو این سیستم کسی به زبون نیورده.فقط سرپرستارفلانی هی میگه گلنازخانم😃(میگه تلفیقی از دو اسمه که دوست دارم روت بذارم😁😁...سرپرستاره میفهمین؟؟؟نمیشه اعتراض کرد😂بعضی وقتها بقیه فکرمیکنن واقعا اسمم گلنازه😂😂😂)...میگه آدم رکی هستم...میگم آدم صافی هستین بی شیله پیله نظرتونو میگین هرچی که باشه باحفظ احترام به فرد...فکرمیکردم فقط زیبایین ولی چندوقته فهمیدم زیبایی رفتاریتون خیلی بیشتره...میگم خوش بحال آقاتون...میخنده میگه امیدوارم نظر اونم همین باشه.....

...


...


خیلی واسم جالب بود که کسی که خودش انقد زیباست به بقیه جذاب بودنشونو تبریک بگه.تاحالا ندیده بودم...

کلا واسه اینکه غرور نداره زیباییشو چندبرابرکرده... اینکه ادعایی نداره...یه رمز موفقیت این خانم بود گفتم بگم شماها هم یاد بگیرین...


***من چشمام ناز نداره واقعا!!!!گفتم بگم نه سگ دارم نه ناز😭😭😭گریههههههه...


😁😁😁😁



#خاطرات_یک_نرس_دیوانه
۰۹ دی ۹۵ ، ۰۸:۱۸
نوشتم از اون روزی که خونه دختر عمم وجود و حضور یه نفر که بدبلایی سرم آورده بود چقد تنمو لرزوند نوشتم هیچی آرومم نکرد.نوشتم وایستادم نماز و حالم خوب شد اینکه قدرتی فوق قدرت ها هست...و وقتی خدایی هست کسی نمیتونه بهتون ضربه بزنه...
همشو نوشتم نمیدونم خوندین یا نه...

همون خانم زنگ زده به دختر عمم و گفته که به ما بگن مخصوصا من که ببخشمشون که سرصلح و آشتی بذارم که پسرشون میگه فقط این...

خدا بزرگترین و بدترین قدرت ها رو جلوتون به زانو درمیاره...

عاشقتم خدا...

مامانم یه روزی گله میکرد که تو چرا خودتو بدتر از اون چیزی که هستی نشون میدی؟؟؟آدم هارو به اشتباه میندازی...تو خیلی خوبی ولی این خوب بودنو اصلا نشون نمیدی...
همونجور که خیار گاز میزدم گفتم یه جمله معروفه میگه من کشش ندارم خوب بودنمو به همه ثابت کنم  ترجیح میدم برن تجربه کنن برگردن...

***شما بودین رقص سرخپوستی انجام میدادین یا انتقام میگرفتین؟؟؟یا سکوت میکردین؟؟؟
حس میکنم سکوت جواب مناسبی واسشون باشه...

***پست ((خدا دارم چه غم دارم)) 25آبان ماه


*** خواهرمه ولی حلالش نمیکنم...دونه دونه اشکایی که ریختمو حلالش نمیکنم...حرف ناحق میزنه و من درسکوت اشک میریزم...آبروی آدم هارو بهش چوب حراج نزنین...شاید تنها چیزی که دارن همین آبروشون باشه...
۰۵ دی ۹۵ ، ۱۲:۵۲