جاده ی زندگی

و خدایی که دراین نزدیکیست

و خدایی که دراین نزدیکیست

پیام های کوتاه
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۷
    خشم
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۲
    قرار
  • ۱۹ آبان ۹۷ , ۱۷:۴۶
    زردی
  • ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۷:۴۱
    مادر
طبقه بندی موضوعی

با خدا باش و پادشاهی کن

يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۵۲ ب.ظ
نوشتم از اون روزی که خونه دختر عمم وجود و حضور یه نفر که بدبلایی سرم آورده بود چقد تنمو لرزوند نوشتم هیچی آرومم نکرد.نوشتم وایستادم نماز و حالم خوب شد اینکه قدرتی فوق قدرت ها هست...و وقتی خدایی هست کسی نمیتونه بهتون ضربه بزنه...
همشو نوشتم نمیدونم خوندین یا نه...

همون خانم زنگ زده به دختر عمم و گفته که به ما بگن مخصوصا من که ببخشمشون که سرصلح و آشتی بذارم که پسرشون میگه فقط این...

خدا بزرگترین و بدترین قدرت ها رو جلوتون به زانو درمیاره...

عاشقتم خدا...

مامانم یه روزی گله میکرد که تو چرا خودتو بدتر از اون چیزی که هستی نشون میدی؟؟؟آدم هارو به اشتباه میندازی...تو خیلی خوبی ولی این خوب بودنو اصلا نشون نمیدی...
همونجور که خیار گاز میزدم گفتم یه جمله معروفه میگه من کشش ندارم خوب بودنمو به همه ثابت کنم  ترجیح میدم برن تجربه کنن برگردن...

***شما بودین رقص سرخپوستی انجام میدادین یا انتقام میگرفتین؟؟؟یا سکوت میکردین؟؟؟
حس میکنم سکوت جواب مناسبی واسشون باشه...

***پست ((خدا دارم چه غم دارم)) 25آبان ماه


*** خواهرمه ولی حلالش نمیکنم...دونه دونه اشکایی که ریختمو حلالش نمیکنم...حرف ناحق میزنه و من درسکوت اشک میریزم...آبروی آدم هارو بهش چوب حراج نزنین...شاید تنها چیزی که دارن همین آبروشون باشه...
۹۵/۱۰/۰۵