جاده ی زندگی

و خدایی که دراین نزدیکیست

و خدایی که دراین نزدیکیست

پیام های کوتاه
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۷
    خشم
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۲
    قرار
  • ۱۹ آبان ۹۷ , ۱۷:۴۶
    زردی
  • ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۷:۴۱
    مادر
طبقه بندی موضوعی

کنارت چقد حال من بهتره

پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۳۵ ق.ظ

دیشب کنار رودخونه کباب برگ زدیم بربدن...

آقای همسربرای کودک درون اینجانب یه دنیا پفک و چیپس خریده بودن😂...

منو چندنفر حساب کردن آخه؟؟من یه پفکشو خوردم(مامانی چندوقته مارو شکنجه میدن و میگن همین دیروز پفک خوردین ضرر داره دوسه هفته ای هست نخوردیمااااا ولی مامانم نسبت به پفک و چیپس همیشه همین حسو دارن میگن ضرر داره و نمیذارن آقای پدر بخرن)آی شوهرتون پایه باشه میچسبهههههه...ولی خب همسرمن پایه ی چرت و پرت خوریام نیست مثلا پیتزا و فست فودو قبول نداره ولی تا دلتون بخواد سردرمیاره بهترین نوع کباب و جوجه رو کجا میپزن یا چه مدلیش خوشمزس😁


میگن مسخره نکنین سرتون میاد...من شوهر دوستمو مسخره کردمو یه ریز حرص میخوردم که واااای نمیشه که پیتزا و فست فودو قبول نداشته باشن که!!!!!حالا شوهرم اینجوریه...خلاصه گفتم درجریان باشین مسخره یا منع نکنین...


روزی که رفتیم محضر ...شبش من بااون لباس سفید بلند که بعد از محضر پوشیده بودم رفتیم دم رودخونه (اصفهان آب رو باز کردن فعلا) که کلی خاطره ی جالب و شیکی بود هرکی فهمید حسودی کرد😂😂😂فوری به شوهرش غر زد چرا منو بالباس نامزدی یا لباس عروس نبردی لب آب...و من مجبور بودم جو رو آروم نگهدارم هی میگفتم بابا من لباس عروس نپوشیده بودم روز محضر که لباس نامزدی ساده بود تازه کلی از سرما لرزیدم حالا خوب بود سرما میخوردین؟😉😉😉


خلاصهههههه اون شب به سلیقه ی من رفتیم توی یه جای معروف پیتزا زدیم بربدن(بماند که پپرونیش گند بود گندااااااا...یعنی خودم هیچی میترسیدم بچه ی مردم بالا بیاره...خودم کلی ختم و نذر که بالا نیارم اونجا)حالا برادرشوهرم که همون شب خبردارشد سوژش شده (اعتقاد دارن پیتزایی رفتن سبکه...اونم واسه شب محضر😂...خانوادگی فقط رستورانای معروفو قبول دارن و جوجه و کبابو)ما تکون میخوریم میگه هااااان میخواین بپیچونین برین فلان جا پیتزا بخورین؟؟؟یعنی من آب میشم از خجالت ...اخه پیشنهاد من بود...ولی خداییش این برادرشوهرم به شدت شیطونه خیلیااااا بچه هم داره بچش مظلوم خانومش مظلوم خودش آخر شیطون شرااااا...خلاصه که آتو داریم دستش...حرف میزنیم قشنگ بااین آتو ساکتمون میکنه😂😂😂😂


خلاصه دیشب که ازهمون مسیر کنار رودخونه ای رفتیم که شب محضر رفته بودیم یاد اون شب افتادم...اون شب از سرما میلرزیدماااا ولی الان که یادش میوفتیم کلی بااین خاطره حالمون خوب میشه...❤❤❤

هفته ی پیش این موقع البته کله سحر رفته بودم تو ارایشگاه و زیر دست خانومه داشتم تلف میشدم واسه جشنمون...

۹۵/۱۱/۲۱