جاده ی زندگی

و خدایی که دراین نزدیکیست

و خدایی که دراین نزدیکیست

پیام های کوتاه
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۷
    خشم
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۲
    قرار
  • ۱۹ آبان ۹۷ , ۱۷:۴۶
    زردی
  • ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۷:۴۱
    مادر
طبقه بندی موضوعی

از دست منو تو غصه ها خسته میشن

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۲ ق.ظ

با ماشین از کنار یه پارک رد میشدیم یهو مثه برق گرفته ها میگم تاب تاب میخوام...

همسرجان دنده عقب میگیره و میگه بپر پایین بریم تاب تاب...

میگم اینا تاباشون مال بچه هاست میگن بهونه نیار پیاده شو...

خودمو جا میدم تو تاب و همسرم هلم میده هرچی جیغ میزنم بابا من هل نمیخوام اهمیت نمیده آخرسر اعتراف میکنم میترسم تا دست از هل دادن من برمیدارن ...

میگن بابایی تاب سواری خوش میگذره ؟من چشم غره میرم میگم آره بابا بزرگ .دستاشونو تا ته توی پالتوشون فرو میکنن و میگن که من بابا بزرگم؟؟؟

میگم پیرین دیگه...میگن آدم پیرم باشه خوبه دوسالو نیمه نباشه و صدای جیغ منو درمیارن...

ازم رو تاب عکس میگیرن و بعد گرفتن عکس میگن حالا سند جنایتت دستمه ...

میگن بابایی بیا برو سرسره بازییم بکن آوردمت پارک خوب تخلیه ی انرژی بشیااااا...دلم نمیخواد برم سرسره ولی سرسره هاش از اون شیکاس ...میرم همونجور که دارم پله هارو میرم بالا هی میگن آ قربون بچم برم بابایی مواطب دست و پات باش نشکنی و منی که وسط حرفاشون جیغ جیغ میکنم به نشونه ی اعتراض...و ایشونی که بازم به حرفای حرص دربیارشون ادامه میدن و هی چیلیک چیلیک ازم عکس میگیرن و میگن میخوام به جاریات نشون بدم و من جیغ جیغ کنان خودمو قایم میکنم تو تصویر نیوفتم شاید بشه انکار کرد که مثلا من نبودم😉...

یه سرسره ی پیچ پیچی بود خیلی دوستش داشتم گفتم برم؟؟؟گفتن آره بابایی حتما برو تا من رفتم برم بالا گوشیشونو روی فیلم تنظیم کردنو فیلم گرفتن تازه توی فیلم جیغ جیغای من که فیلم نگیرین و توضیحات همسری که بچه ی کوچک دوسالمو آوردم سرسره بازی هم ضمیمه ی فیلمه...تا به پایین سرسره رسیدم گفتم از من فیلم میگیرین؟؟؟که من مصحف دوساله ام؟؟؟ و دنبالشون بدو ...همسری بدو منم به دنبالش...هی وسطاش جیغ میزدم وایستین...یکم آرومش میکردن تا میدیدن دارم بهشون میرسم دوباره میدویدن...نفسم برید انقد دویدمو بهشون نرسیدم...آخر سر وایستادن گفتن گناه داری یکم نفس بکش منم تا رسیدم بهشون کلی کتک بارونشون کردم که من مصحف دوسالم که من بچم آرههههه؟؟؟ و آقای همسر که میگفتن دستات که خیلی سنگینه به دوساله ها نمیخوره ...

انقد جیغ زدیمو مسخره بازی درآوردیمو خندیدیم که پارک رو رسما روی سرمون گذاشتیم خداروشکر هیچکسی توی پارک به اون بزرگی نبود اونموقع شب...

خلاصه که شده بودیم دوتا بچه که کلی انرژیشونو تخلیه کردن با دویدن و بازی کردن...انگار نه انگار من و همسری یکم کلافه بودیم سر قضیه ای و من خسته از سر کار وا رفته بودم...

این خوبه که پایه ی همه ی شیطنتام هستن...پایه هاااا...شاید یه جاهایی خودشون سردسته ی شیطونا باشن منو تحریک به شیطونی میکنند و خودشونو آروم میکشن کنار مخصوصا اگه جلو بقیه باشه چون هیچکسی اصلا اینجوری نمیشناستشون ...همه فکر میکنن یه مرد جدی با جذبه  و من یه دختر شاد شیطون بازیگوش که این مرد همیشه بخاطر شیطنتاش از دستش حرص میخوره😂😂😂😂...


۹۵/۱۲/۱۵