جاده ی زندگی

و خدایی که دراین نزدیکیست

و خدایی که دراین نزدیکیست

پیام های کوتاه
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۷
    خشم
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۲
    قرار
  • ۱۹ آبان ۹۷ , ۱۷:۴۶
    زردی
  • ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۷:۴۱
    مادر
طبقه بندی موضوعی

کنارت سالها تحویل میشه

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۰۸ ب.ظ

سال نو مبارک باشه به همتون...


سال تحویل کنار هم نبودیم و همسری سر کار بود...شب که اومد خونمون حس کردم ما چقد دلتنگ شدیم هنوز یه روز نگذشته ...آخه شب قبلش سفره هفت سین و عیدی واسم آوردن ولی زود رفتن...

بعد شام که همسری گفتن بی زحمت کت منو بیارین بغضم گرفت.کتشونو کشون کشون میاوردم(همیشه میگم وای چقد کت هاتون سنگینه😂...یعنی دستم بگیرم خسته میشم میندازم رو شونم و حس میکنم شونم داره سوراخ میشه)

باهمه خدافظی کردن از در رفتن بیرون توی پله ها اشاره کردن بیا جلو و سفت بغلم کردن پرس شدم...بعد یه دقیقه میگن آخیششش دلتنگیم رفع شد سر سال تحویل نمیدونی چقد دلتنگت شدم...میگم منم همینطور(یاد پیام بازرگانیه میوفتیم میزنیم زیر خنده)کلا احساساتمونم وسط شیطونیامون له و درب و داغون میشه😂😂😂...

امسال بهارش بهارتر از سالهای قبل هست...واسه منو و همسرم که خیلی خیلی بیشتر...

هرروز هی از هم میپرسیم پارسال و سالهای قبل این روزها درچه حالی بودی؟بدون من؟و خندمون میگیره از لب و لوچه ی آویزونمون از مکثی که پشتش بیشتر تنهایی بوده تا هیجان بهاری شدن ...


بیشتر لحظات بهارو دلمون میخواد به هربهونه ای کنار هم باشیم...و خودمون میدونیم از ذوق اولین عید باهم دیگه هستش...


همسر شدید مصمم شده منو شوماخر کنه و هی منو مجبور میکنه پشت فرمون بشینم...منم بعد شش هفت سال همه چیو یادم رفته...ولی همسر خداییش با صبوری از ب بسم الله شروع کرده آموزش بده...میگه چون گواهینامه داری خیالم راحته ...بعدم هردوثانیه یه بار میگن باباجان داری عالی میریااااااااا...باباجان گفتناشو قربوووون...میخوان هی بهم اعتماد بنفس بدن...



***جلوی آینه دارم روسریمو مرتب میکنم و موهامو زیر روسری پنهان میکنم و همسر از توی آینه داره تماشام میکنه ...یهو میگه خانوم نترسیاااا از تعجب چشمام گرد میشه که میخواد چیکار کنه که میگه نترسی که درهمین حین میبینم رو هوامو همسرجان داره هی منو میچرخونه .منم با تمام قوا جیغ میزنم منو بذارین زمییییین...بعد که منومیذارن زمین سرم گیج میره منو نگه میداره تا آروم بشم بعد بلند بلند میخندنو میگن آخیش رو دلم مونده بود فکرنمیکردم از پسش بربیامااااااا...چقد تو سبکی دختر...آخه واسه جشن عقدمون دوتاوجاریا و خواهر شوهر هی به شوهرم غر زدن که عروسو بلند کن و بچرخون و کلی باهاش حرف میزنن که راضی بشه اینکارو بکنه ولی همسرم توی سالن روش نمیشد بعدم به منم که گفتن گفتم نه بابا من که از این دختر ریزه میزه تو جیبی تو دلیا نیستم که بشه بلندم کنن بچرخونن که!!!

خلاصه که از اون روز که امتحان کردن دیدن سبکم تا به من میرسن منو یه دو دور  میچرخونن فکرکنین جاهایی هم اینکارو میکنن که حتی نمیتونم اعتراض کنم و محکم دم دهنمو دودستی میگیرم که جیغ نزنم بقیه نفهمن ...بعدم انگار کار خاصی نکردن سریع منو میبوسنو در میرن که بهشون غر نزنم و من مبهوت سرجام خشکم میزنه(یعنی هیشکی به فکرش نمیرسه همسرم انقد شیطون باشه میگن بیچاره یه زن شر و شیطون داره خدا بهش صبر بده😐...واسه من دعا کنین😑)


***شیفت عید از دیشب شروع شد امشبم شیفتم...همسری هی امید میده میگه خانوم خودم از ساعت نه نیم میام اونجا میشینم تا یازده که شیفتت تموم بشه غصه نخوری که سرکاریاااا...ولی خب تایم داغونیه اصن مهمونی و اینامونو که کنسل کردیم مادرشوهرم مهمونی خونشونو انداخته دوشنبه که من آف هستم یعنی یه فامیل مچل من شدن بااین شیفت ها...


***دلم واسه اینجا و شما ها تنگ شده قده مورچه...چطورین؟خوبین؟؟خوش میگذره؟؟؟خوش بگذرونین چون تکرار نمیشه عید سال 96...روزی که گذشت برنمیگرده

***خدا فقط میدونه که سر سال تحویل چقد واسه ازدواج مجردها دعا کردم ازدواج موفق و با دلی شاد و عشق...واسه متاهلا دوام و عشق روزافزون و نینی گوگولی خواستم...


***میخوام باور کنم تا آخر عمر کنارت سالها تحویل میشه...


۹۶/۰۱/۰۶