جاده ی زندگی

و خدایی که دراین نزدیکیست

و خدایی که دراین نزدیکیست

پیام های کوتاه
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۷
    خشم
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۲
    قرار
  • ۱۹ آبان ۹۷ , ۱۷:۴۶
    زردی
  • ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۷:۴۱
    مادر
طبقه بندی موضوعی

درراستای شوماخرینگ

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۳۷ ب.ظ

صدای زنگ از زیر پشتی زیر سرم میادبا چشم بسته یه دور میچرخمو دستمو میبرم زیر پشتی و دنبال گوشی میگردم تا پیداش کنم چشمامو یه لحظه باز میکنم میبینم نوشته همسرعزیزم...ساعت هشتو ده دقیقس ده دقیقه بیشتر خوابیدم لبخندم کش میاد و میگم سلام عزیزم...صدای مردونش میاد که بلند و رسا میگه سلاااآااام عیال...برمیگردم خواهرمو نگاه میکنم ببینم یهو نشنوه صدای همسرمو که بهم میگه عیال که دیگه سوژشون میشه (همینجوریش با داداشم بهم میگن ضعیفه😂)


نیم ساعت بعد لباس پوشیده دارم تو پارک دم خونمون قدم میزنمو منتظر همسری که میدونم یا تو صف نون گیرافتاده یا تو صف آشپزی که آش بگیره...نمیخوام زنگش بزنم که هول بشه


نیم ساعت بعد من پشت فرمونمو یه ریز دارم غر میزنم من تو این خیابون نمیرم شلوغه خاموش کنم بوقو میکشن واسم...همسرمم مصمم اصرار داره که تا بوق نکشنو فحش ندن و استرس نگیری که راننده نمیشی همش جاهای خلوت نشستی جاهای خلوتو به بچه 14سالم میشه ماشین داد...

یکم باهم بحث میکنیم یکم همسر مسخره بازی درمیاره که تو با این تیک اف کردنات که بچم افتاد و من ریسههههههههه آخه خداییش بعضی وقتا پرواز میکنیم دیگه اسمش تیک اف نیست😂😂😂...انقد میخندونتم نباید بخندم وقتی داره بهم ایراد میگیره ولی خندم میگیره آخه ایراد گرفتناشون درقالب طنزه...

میخوان نرم رانندگی کنم منم فقط هیجانی میرونم...اگه قابلیت درست و درمونی از خودم نشون ندم کم کم بیخیالم میشن و نه تنها ماشین نمیخرن واسم که ماشین خودشونم بهم نمیدن(همسری این شکلیه مایه میذاره همه جوره ولی اگه قابلیتشو در طرفف نبینه واقعا بیخیالش میشه)

میریم تو یه پارک خلوت صبحونه میزنیم به بدن و این دومین صبحونه ی دونفره ی بیرون از منزلمونه(دفعه اول صبح پنجشنبه ی هفته ی قبل بود میخواستیم بریم سرخاک پدرشون و پدربزرگ مادربزرگم که صبحانه رو گرفتیمو بیرون خوردیم...)

تمام مدت کش و قوس میام و همسر هردفعه خندش میگیره که تو دوباره کشو قوس اومدی آخه تو چقد خوابالوی تنبلی؟!؟!

میریم معاینه چشم واسه تمدید گواهینامم...اونجا همسر بهم اصرار میکنه بیشتر عینکمو استفاده کنم تا چشمام ضعیفتر نشه ولی من اصلا ضروری نمیبینم استفادشو آخه همه چیو خوب میبینمو درجم خیلی خیلی کمه...دکتره میگه نیازی نمیبینم با عینک بزنم ولی خودت اگه فکرمیکنی درشب مخصوصا نیاز داری عینکتو بزن.. 

دوباره میریم پلیس+ 10 معاینمو تحویل میدیمو یه گواهینامه موقت میدن و ذوقی میدوییم میایم بیرون که تو پله ها همسر محکم میبوستم میگه مبارکت باشه عیال...میگم ممنون ازشما حج آقا😁(باید بروزن عیال یه چیزی بگم میگم حجی یا حج آقا)


یکم دیگه تمرین میکنیم و کلا با لبو لوچه ی آویزون دم در خونه پیاده میشم...آخه هنوز خیلی راه نیوفتادم و دلم میخواد زود نتیجه بگیرم...

1396/1/9


***هشتم فروردین دوماهه شدیم...کیک شکلاتی زدیم بربدن آی کیف داد...آخه تبریک دوماهگی بدون کیک هم میشه؟؟؟اصلاااااا

۹۶/۰۱/۱۰