جاده ی زندگی

و خدایی که دراین نزدیکیست

و خدایی که دراین نزدیکیست

پیام های کوتاه
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۷
    خشم
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۲
    قرار
  • ۱۹ آبان ۹۷ , ۱۷:۴۶
    زردی
  • ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۷:۴۱
    مادر
طبقه بندی موضوعی

آخرین شب...

چهارشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۶ ق.ظ

میگن فردای عروسی صبح کله سحر میبینیم صدای آیفون میاد ...یعنی کی میتونه باشه؟؟؟میبینیم بعلهههه عروس خانوم دلشون هوای بابا مامانشونو کرده...

و دسته جمعی لبخند عریض میزنند  همراه با تکان دادن سر به معنای شنیدن حقیقت محض ...

و تو عمیق تر از قبل غمگین میشی ...بغض های گنده تری رو با لیوان آب دستت میدی پایین   ...


همه ی عروسهای عالم دلشون میخواد فردای عروسی کله سحر زنگ در خونه ی پدرشونو بزنن ولی همشون واقفن که اونجا یه مهمونن ...دیگه یکی از صاحبخونه ها نیستن دیگه انگار سمتشون از قبل افت پیدا کرده باشه از میزبان به مهمان تبدیل شدن...

بعد از عقدم همه ی خانوادم بااحترام بیشتری باهام حرف میزدن به دلم رفتار میکردن ...حتی خواهرم وقتی میخواست باهام دعوا کنه محتاط تر از قبل دعوا میکرد ...فکرکنین دیگه بعد عروسی چی میشه...و شما دلتون واسه خانواده ی زمان مجردیتون تنگ میشه...


...امروز بابا بلند بلند میخندید  و با صدایی که ته آشپزخونمو بشنوم میگفت روز آخرته به قیافش که نگاه میکردم غمگین بود و ساکت و صبور...اصلا شبیه صدایی که شنیدم نبود...

مامانم درحین تمیزکاری خونه بخاطر مهمونای راه دورمون که از تهران میان یه ساعت یه بار میگفت آسی مامان یعنی روز آخریه که پیشمونی؟و منو میبوسید و میرفت دیگه جیغ نمیزد آسی کجایی میتونی که فلان کارو بکنی حداقل...و من انقد منتظر موندم که بگن و نگفتن که از رو رفتمو رفتم یه گوشه ی کارو گرفتم...بابام میومد توی آشپزخونه لیمو واسم قاچ میکرد میذاشت دهنم که دستهام کثیف بود...بابام!!!!...بابای من که مسخره میکنه اگه مامانم یه همچین محبتی به ماها بکنه تا چندروز دست میگیره که شیرخشکشون دیر نشه و ازاین حرفها...


این محبتها قشنگه ها ولی دراین حالت فقط بغض داره و گریه...دلت نمیخواد...



برم بخوابم فردا از کله ی سحر آرایشگاهم...عقد آفتاب نزده ارایشگاه بودیم حالا عروسییم که شبه باید از صبح زود بریم...چه جوری زمانو حساب میکنن ارایشگرها؟؟؟



***منگنه شود به کلی بغض در آخرین شب خانه ی پدری

۹۶/۰۹/۰۸