جاده ی زندگی

و خدایی که دراین نزدیکیست

و خدایی که دراین نزدیکیست

پیام های کوتاه
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۷
    خشم
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۲
    قرار
  • ۱۹ آبان ۹۷ , ۱۷:۴۶
    زردی
  • ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۷:۴۱
    مادر
طبقه بندی موضوعی

الهی و ربی من لی غیرک

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۷ ب.ظ
نصف شب رد شده ...از گریه خوابم نمیبره...یه سره گریه میکنم و گاهی گریه به هق هق تبدیل میشه همسر بلد نیست آروم کنه و اعتقادش اینه گریه پایه و اساس عقلانی نداره پس بیخود گریه میکنمو حرف بزنم...حرفم نمیاد حرفمو نمیفهمه ...

توی آشپزخونه رو صندلی میشینم اینجا بهتر توی تخته ...یواش یواش گریه میکنم...روزبه روز اوضاع حساسیتهام بدتر میشه غیرتی که داره تبدیل به یه بیماری میشه...من هم مقصر هم مقصر نیستم و کسی چیزی این حالمو تشدید کرده...

سرمو بالا نگهداشتم سمت سقف آشپزخونه ...اشک اشک اشک...چشمم میوفته به سقف جاکفشی دم در...قرآنمو میبینم...چندوقته نخوندمش...میرم برمیدارم...میخونم و از خوندنش خوف میکنم...میترسم عقب میکشم اشک چشمام بند میاد...خدا درحال تهدید کردنه که خیلی دنیارو جدی گرفتین...و به این میرسم که این شوخی مسخره (دنیا)رو زیادی جدی گرفتم...

همسر رفته تو آشپزخونه ...میاد میره تو اتاق ...صدای دونه های تسبیح سنگیش میاد که تو سکوت خونه روی هم میوفته ...صدای به هم کشیدن لباساش توی رکوع و سجود...

قرآنو میبندم میرم توی تخت ...توی تخت دراز کشیده...بغلم میکنه و دیگه بداخلاق نیست دیگه اشکو و اخمو نیستم...

***گاهی فقط خدا باید کمکمون کنه


۹۶/۱۱/۱۴