جاده ی زندگی

و خدایی که دراین نزدیکیست

و خدایی که دراین نزدیکیست

پیام های کوتاه
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۱۷
    خشم
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۲
    قرار
  • ۱۹ آبان ۹۷ , ۱۷:۴۶
    زردی
  • ۱۸ آبان ۹۷ , ۰۷:۴۱
    مادر
طبقه بندی موضوعی

مرد مهربون من

سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۴۵ ب.ظ

روزی که دکتر بهم گفته بود پیشنهادش اینه که هرچه زودتر واسه بارداری اقدام کنم اشکام بند نمیومد ...حرف میزد دلداری میداد میگفت اتفاقی نیوفتاده که...ودی من گریه هام ادامه داشت هنوز خونه داری قلقلش دستم نیومده بود چه برسه ادغام بشه با بارداری...میگفت کمکت میکنم تنها نیستی منم هستم و من وسط گریه میخندیدم و میگفتم قراره دقیقا چندماه بچه تو شکم تو باشه و چندماه من؟...
شاید منظورش همین بود همین که هرجور میتونه هوامو داره ازم توقع نداره ...
شب خسته میاد خونه رو سامون میده جارو برقی میکشه...جارو برقی از اولش ممنوع شد واسم یعنی ممنوعش کرد میگفت سنگینه و وقتی مقاومتمو میدید به تهدید متوسل میشد که نمیخوام سر بچه بلایی بیاد ...
پا به پای اون روزها و شبهای سخت که من از کمردرد و بیخوابی به خودم میپیچیدم باهام بود...میدیدم عجزشو که ناراحته نمیتونهواسم کاری بکنه ...گاهی ازته دلش میگفت کاش میدادی یکم بچه رو من نگهدارم و من میخندیدم و اون جدی میگفت کاش میشد...
ظرف شستناش که از وقتی دید کمرم درد میگیره واسه اینکه شکمم به ظرفشویی نخوره مجبوربودم یکم خم بشمو ظرف بشورم دیگه تا باشه نمیذاره ظرف بشورم...تا حرف گردگیری میزنم و میگم انگار این خونه زن نداره خونه رو خاک گرفته خیلی جدی میگه خانم این خونه بارداره و مسئولیتی مهمتر از پاک کردن میزها داره اونجوری دولا نیوفت...

همینجور راه میرفت از اول بارداری میگفت چیزی هوس نکردی حواسم به میوه فروشیا هست تا یه میوه جدید بیارن واست میخرم ولی منتظر گلابییم.خیلی دوست داشت گلابی بخورم بچه خوشگل بشه...شنیده بود گلابی اومده درصورتی که گلابی خوب نیومده بود کل میوه فروشیا رو گشته بود خیلی گرون گلابی خریده بود و خوشحااااال ...وقتی پوست گرفت واسمو دید کاله و آب دار نیست مستقیم انداخت تو سطل و گفت گلابی اصن به مزشه زن باردار که نمیتونه میوه کال بخوره بازم پیگیر گلابی بود تا اینکه یه ماه بعد با پنج تا گلابی که پنجاه تومن پولش بود اومد خونه و گفت اصلشو پیدا کردم...خوب بود ولی طعم گلابیای بچگیامو نمیداد بهش گفتم دیگه نخر من دنبال طعم بچگیام بودم حالا که بهترینش اینه نمیخوام...بازم خرید میگفت خاصیتشو داره دنبالم توی خونه راه میرفت و لابلای کارهام گلابی برش داده دهنم میذاشت گاهی به گریه میوفتادم که بسه دیگه میگفت خب باشه میذارم تو یخچال بعد بخور و این جمله بدتر از این بود که به زور بهم میوه میداد...

وقتایی که میبینه دوروز پشت سر هم آشپزی کردم روز سوم به بهونه ی اینکه هوس فلان غذا از فلان رستوران کرده از بیرون غذا میگیره و من میفهمم که فقط بخاطر اینکه پای گاز ناایستم اینکارو میکنه...
سبد رختای شسته رو از ماشین لباسشویی تا ایوون خودش میبره و خودش پهن میکنه و در برابر کمک من مقاومت میکنه...
مامانجونم شاید تو خونه زندگی مانباشه شاید من حتی واسه مامانمم تعریف نکردم که همه کارهارو همسر میکنه که خسته نشم ولی دوروز پیش یهو بهم گفت مامانمون هفت تا بچه آوردم آقاجونت پی دانشگاه و تدریس و کارش بود اصن نگفت چیکار میکنی با حاملگی و بچه داری قدر شوهرتو بدون ...آقاجونت یه روزم نبود که بگم خونه رو جارو زده باشه ...همچین مردی قیمتیه قدردانش باش...نمیدونم از کجا فهمیده بود که شوهرم حواسش هست بلاخره مادربزرگها با یه نگاه باید برن تا تهش...

اگه بخوام از محبتای همسرم بنویسم کتاب میشه اگه بخوام از صبوریاش وقتی بخاطر تغییرات هورمونی بارداری یه آدم دیگه شده بودمو صبوری میکرد بگم خودش کلی میشه ...

شاید همه با دیدن همسرم بگن خدا بدادت برسه چقد جدیه ولی همسرم گوگولیتر از اونیه که بقیه میبینن ...و اینم جزو آپشناشه که جدی و سخت بنظر میرسه درعین این که خیلی تو خونه ماهه..


همه عاشقانه ها مختص عزیزم و بوس و بغل و دوستت دارمو گل و بلبلو کادو و مسافرت نیست ...گاهی همینه که میره مخصوص تو انار میخره همشو میشینه دون میکنه و میگه اینا مال خانوم خونس مامان نینی...میذارم تو یخچال بخوریاااا و تو مثل روز اول عاشقش میشی...

همون روزی که بجای اینکه مثل همه خواستگارهایی که مثلا خاطرتو میخواستن بهت بگه دوستت داره میگفت من به شما و خانواده ی محترمتون ارادت دارم...و تو فقط سعی میکردی به این ابراز علاقه ی ناشیانه نخندی
...
ممنون از ارادتت ...ممنون که از اول لاف عاشقی نزدی ...ممنون که عمل کردی به عاشق بودنت...سپاسگذارم مرد مهربون من

۹۷/۰۷/۱۷